? چقدر دلم برای یک آخوند تنگ شده ?

? محمد مهاجری (از فعالین رسانه ‌ای کشور) ?

? در دوران کودکی ‌ام، روحانی میانسالی در محله ما زندگی می کرد. از دور که می‎آمد دستش توی جیبش بود. نزدیک که می شد، از جیبش به همه بچه هایی که دورش جمع می‌شدیم، یک مشت پسته و بادام و نخودچی و کشمش می‎داد و در همین حال خودش با صدایی که همه می‎شنیدیم، صلوات می فرستاد.

? بچه ها هم شرطی شده بودند و وقتی تنقلات را از دست او می‎گرفتند زیر لب صلوات می‎فرستادند. بعداً حضرت پدر برایم تعریف کرد که “حاج شیخ علی‌‎محمد” امین همه بود. جهیزیه بسیاری از دختران خانواده‎‌های فقیر را جور می‎کرد. شبهای جمعه برای محرومان محل آذوقه می‎فرستاد.اگر زن و شوهری اختلاف داشتند پادرمیانی می‎کرد.

? برای نصیحت کردن کسی کوچه و بازار را انتخاب نمی کرد؛یک آبگوشت بار می‎گذاشت و طرفی که لازم بود پندش را بشنود به ناهار دعوت می‎کرد و همانجا مغزش را می‎شست! تاآنجاکه یادم است حتی بچه شیطان‎های محل دوستش داشتند.

? اگر توپ‎شان را توی خانه مردم شوت می‎کردند، در خانه را می‎زد و با مهربانی توپ را پس می‎گرفت. تکیه کلامش هم این بود:"پدرصلواتی‎ها! اینقدر مزاحم استراحت همسایه‎ها نشوید". حضرت پدر نقل می‎کرد که بعید بود برای رفع مشکلات تنگدستان، به آدمهای متمول رو بزند و کسی رویش را زمین بگذارد.

? و می‎گفت یکبار یکی از بازاریها در پاسخ درخواست او برای تامین جهیزیه یک دختر، مشخصات فرد مستمند را خواسته بود. پاسخ شیخ این بود که اگر بشناسیش و او هم تو را بشناسد، روز قیامت نمی‎توانم جواب خجالت کشیدن خانواده آن دختر را بدهم. و به این ترتیب از خیرکمک خواستن از مرد بازاری گذشته بود.

? با این حال دونفر از معتمدین محل را در جریان اینجور کارها گذاشته بود و حساب و کتاب را آنها اداره می‎کردند تا مبادا حرف و حدیثی پیش آید. حضرت پدر می‎گفت نمی‎دانم چه رازی بود که لات‎های محل از شیخ خوش برخورد محله که کسی اخم و بدزبانی‎اش را به یاد نمی‎اورد، حساب می‎بردند. معمولا آنها را در برخی کارها شریک می‎کرد و امین‎شان می‎دانست. نتیجه اش این بود که لات‎ها به سر “آشیخ علی‎محمد"قسم می‎خوردند.

? از شیخ علی‌محمد سالهاست خبر ندارم و نمی‌دانم سرنوشتش چه شد. اما همواره برایم نماد یک “آخوند” است. آخوندی که با مردم زندگی می‎کرد. آخوندی که با زبان تبلیغ دین نمی‌کرد. آخوندی که چهره خندانش آرامش بخش بود. آخوندی که به قول حضرت پدر، مرید"حاج آقا روح الله خمینی” بود. آخوندی که عشق مردم محل بود…

? انقلاب که شد، روحانیون براساس ضرورت به سمت پستهای حکومتی کشیده شدند. چاره ای هم نبود. اما حواسمان نبود که داریم از جیب می‌خوریم. توجه نداشتیم که به ازای هر آخوندی که برای یک سمت ،پشت یک میز می‌نشانیم، یکی هم برای مسجد محل تربیت کنیم. حتی اگر می‌خواستیم جلوی تهاجم فرهنگی هم بایستیم باید کاری می‌کردیم که آخوندها قلب مردم را تسخیر کنند.

? آخوندهامان سیاسی شدند. تصحیح کنم بازیگر سیاسی شدند. باز هم تصحیح کنم همه شان نه. خیلی‌هاشان. آنها دیگر وقت نداشتند برای بچه های محل حرف بزنند. حرف هم که می‌زدند فقط بحث سیاسی بود .سیاست با همه اهمیت و ضرورتش واگرایی دارد؛ همگرایی ندارد .سیاست آدم را عصبانی می‌کند .تندخو می‌کند .اهل غیبت و تهمت می‌کند.

? شاید این حرف غلط نباشد که مردم برای اینجور حرف و حدیثهای سیاسی، هزار دکان و مغازه سراغ دارند. وقتی از آنجاها خسته و زده و بیزار می‎شوند تازه به یک آخوند نیاز دارند که با حرفهایش آرام شوند .آخوندی که صابون بازار سیاست آنقدر به تنش نخورده باشد که وظیفه اصلی اش را شسته باشد.

? انصافا آخوند خوب هم داریم، اما کم است. بنابر این به خودم حق می‌دهم که دلم برای یک آخوند از نوع شیخ علی‌محمد تنگ بشود. آخوندی که هروقت یادش می‌افتم ، یاد صلوات هم بیفتم.


راهی که باید رفت…

موضوعات: قرآن
[پنجشنبه 1396-09-09] [ 09:04:00 ق.ظ ]