سالار زینب حسین جان
جانم حسین ع







 << < بهمن 1403 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      




سالار زینب


جانم حسین ع




جستجو






آمار


  • امروز: 1133
  • دیروز: 131
  • 7 روز قبل: 1905
  • 1 ماه قبل: 5093
  • کل بازدیدها: 223934



  • رتبه



     
      مشکلات فقط به دست مردم حل شدنی است. ...

    | امام خامنه‌ای✍|

    این موضوع باید آن قدر تکرار
    تا گفتمان قطعی شود:

    مشکلات فقط
    به دست مردم
    حل شدنی است.

    1506460878434236667_163599.jpg

    موضوعات: خانواده
    [چهارشنبه 1396-07-05] [ 11:43:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      بیچاره دل زینب ... بیچاره تر ، رباب. ...

    ??

    زیـارتِ عـاشـورا را ،
    که خوانده ایی ؟
    میدانی این فراز به کجا اشاره دارد ؟

    مُصیـبَةً مـا اَعْظَمَـها وَ اَعْظَمَ رَزِیَّتَها 
    فِى الْاِسْلامِ وَ فى جَمیعِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ…

    الشام الشام الشام …

    بیچاره دل زینب …
    بیچاره تر ، رباب…??

    1506460953434135649_211979.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 11:42:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      جنگیدن در راه خدا خسٺگےنمیاره. ...

    | ڪلام شھید✍? |


    اگر میبینیم در ڪار خسٺگے
    وجود داره، باید بریم
    اون مورد رو حل ڪنیم.

    «جنگیدن در راه خدا خسٺگےنمیاره…»


    #شہیدحسن_باقرے

    1506460989431818882_239651.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 11:41:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      خادم امام زاده و هیئت بود ...

    ?
    خادم امام زاده و هیئت بود
    ولے همیشہ جلوی در مےایستاد
    معتقد بود دربانےو خاڪےبودن
    برای ائمـه لطف بیشترے دارد،
    میگفت هرچےڪوچڪتر باشی
    امام حسین بیشتر نگاهت مےڪند.

    #شهیدامیرسیاوشی

    1506461057434136862_212127.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 11:23:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      مےخواستم برم کربلا ...

    ‍ │برگےاز خاطراٺ?│


    ?مےخواستم برم کربلا?

    ?همسرم سه ماهه باردار بود.
    آن قدر اصــرار کرد☹️ که به بردنش راضی شدم. سختی سفـر و دوری راه مریضش? کرد.


    وقتی رسیدیم ڪربلا ، اول رفتیم دکتر? معاینـــه که کرد
    گفت: احتمالا جنیـن مرده. اگر هم زنده باشه ، امیدی نیست?.

    برگشتیم مسـافرخانه?.

    خانم گفت: من این داروها ?رو نمی خورم . بریم حرم? . هر جوری که می تونی من رو برسون به ضریح آقا ?.

    زیر بغل هایش را گرفتم و بردمش کنار ضریح. حال و هوایی پیدا کرده بود.

    زیارت کردیم و برگشتیم صبح که برای نماز بیدارش کردم با خوش حالی بلند شد و گفت :چه خواب شیرینی بود?.


    ?خانمی که نقاب به صورتش داشت یه پسر بچـــه خوشگل??رو گذاشت تو بغلم.

    دوباره رفتیم پیش همان دکتر?‍⚕.


    بیست دقیقه ای⏰ معاینه کرد.

    بعد با تعجب گفت : موضوع چیه? ؟
    دیروز این بچه مرده بود ?، ولی امروز کاملا زنده و سالمه. کجا بردیش ?؟ کی معالجه ش کرده?؟


    وقتی جریان را برایش تعریف کردیم ، ساکت شد و رفت توی فکر . بچه که به دنیا آمد، اسمش را گذاشتیم
    محمد ابراهیم ؛

    محمـــد ابراهیــم همّـــت.


    ? راوی پدر شهید

    1506461166434312899_142910.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 11:21:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت
     
    مداحی های محرم