◀️این داستان کسی هست که در معرض مرگ قرار گرفت و با عزرائیل ملاقات کرد و حتی در حالت مکاشفه قبل از مرگ، اهل بیت (ع) را هم زیارت کرد ولی با دعای مادر دوباره به دنیا برگشت.
?نقل از علامه طهرانی: یکی از اقوام ما که از اهل علم بود برای من نقل کرد: ?در ایامی که در سامرّاء بودم، به مرض حصبۀ سختی مبتلا شدم و هرچه مداوا نمودند مفید واقع نشد. مادرم با برادرانم مرا از سامرّاء به کاظمین برای معالجه آوردند و نزدیک به صحن یک مسافرخانه تهیه و در آنجا به معالجۀ من پرداختند؛ ?از معالجۀ اطبّای کاظمین که مأیوس شدند یک روز به بغداد رفته و یک طبیب را برای من آوردند. همینکه برای معاینه نزدیک بستر من آمد، احساس سنگینی کردم و چشم خود را باز کردم دیدم خوکی بر سر من آمده است؛ بیاختیار آب دهان خود را به صورتش پرتاب کردم. ?گفت: چه میکنی، چه میکنی؟ من دکترم، من دکترم! ?من صورت خود را به دیوار کردم و او مشغول معاینه شد ولی نسخه او هم مؤثّر واقع نشد؛ و من لحظات آخر عمر خود را میگذراندم.
?تا آنکه دیدم حضرت عزرائیل با لباس سفید و بسیار زیبا و خوش قیافه وارد شد پس از آن پنج تن بترتیب وارد شدند و نشستند و به من آرامش دادند و من مشغول صحبت کردن با آنها شدم. ?در اینحال دیدم مادرم با حال پریشان رفت روی بام و رو کرد به گنبد مطهّر امام کاظم (ع) و عرض کرد: ?یا موسی بن جعفر ! من بخاطر شما بچّهام را اینجا آوردم، شما راضی هستید بچّهام را اینجا دفن کنند و من تنها برگردم ؟ حاشا و کلاّ ! حاشا و کلا ّ!
?همینکه مادرم با امام کاظم (ع) مشغول تکلّم بود، دیدم آنحضرت به اطاق ما تشریف آوردند و به پیامبر (ص) عرض کردند: خواهش میکنم تقاضای مادر این سید را بپذیرید !
?حضرت رسول (ص) رو کردند به عزرائیل و فرمودند: برو تا زمانی که خداوند مقرّر فرماید؛ خداوند بواسطۀ توسّل مادرش عمر او را تمدید کرده است، ما هم میرویم إنشاءالله برای موقع دیگر. مادرم از پلّهها پائین آمد و من بلند شدم و نشستم ولی از دست مادرم عصبانی بودم؛ به مادرم گفتم: چرا اینکار را کردی؟! من داشتم با اهل بیت (ع) میرفتم؛ تو آمدی جلوی ما را گرفتی و نگذاشتی که ما حرکت کنیم ,
مـــا همـــه مدافــــع حرمـ?ــیم، وقتی که طعـــنه? های نامردمـان این شهر از جنس خنـــده ی ڪوفیان میشود ،وقتی صدای سڪـ?ــه های خلیفـــه نمیگذارد صدای مظلومـــان شنیده شود، آن زمان که نمڪ نان حرام به مردم شهر مـزه کند و کسی رزق شھـادت نخواهد ?!
وقتی همه سرگـرم چهار دیواری هاے خودشان بشـــوند و کسی حیات عند رب نجویــــد !
ما همه مدافع حرمیم وقتی صدای هل من ناصـــر امام عشق❤️ را بعد از ڪربلا همچنان میشنـــویم و صدای روضه ی زینب بالای سر بـرادر? ! حالا هرچند که ما درد کشــیدیم و به معـشوق نرسیدیم ! شهادت را به چشـم دیدیم ولی امیرالمــومنین را نه? ! حالی شبیه سقاے آب که دسـت به چشـــمه برد و …
ما حزب اللهے ها امروز بهـــای جمهوری اسلامے?? هستیم که به وقتــش باید خـرج بشویم! خرج فتـــنه گران، منافـقان، دشــــمنان …
گاهی میـــدان مبارزه مان به پهنای دشت های جنــوب کشور است ، گاهی به تنگی کوچــه های جنوب شهر ، گاهی به وسعت یک نفْــس ، گاهی به کوتاهی یک نفَس ، گاهی به دلتنــگی رزمــنده کنار ڪرخه ، گاهی به غربـــت جانباز کنار راین ، گاهی به زیر تانڪ های عراقی، گاهی به گنبد مسجـد جامع?، فرق ندارد !
هرکجای این جمهـوری اسلامی ، مرکز دنیاســت، هر زمانش عاشـورا ، هر کسی هم که بجنگــد شھــید است، ان شــــاالله…??