کار #خدا را انجام بده!
با برنامه ای که ریخته بودم، باید ساعت پنج صبح بیدار می شدم. ساعت هفت صبح، زیر غذا را خاموش کردم و نشستم به مطالعه. تاریخ امتحانات نزدیک بود و باید با برنامه پیش می رفتم. کتاب های نیمه تمام و کارهایی که باید تیک انجام شده می خوردند هم روی میز، جلوی چشمم رژه می رفتند. رسیده بودم به صفحه 60 کتاب که صدای پای برادرزاده همسرم، از طبقه بالا آمد. مثل همیشه می دوید و بازی می کرد. با خودم فکر کردم الان یک هفته بیشتر است که ندیدمش و هیچ سهمی در لحظه هایش نداشتم. مبحث را تمام می کنم و تلفنی به مادرش می گویم که من خانه هستم و دو ساعت می توانم وقت بگذارم. اگر خواست، می تواند بچه را پیش من بگذارد. مادرش خوشحال می شود و می گوید خیلی کمک بزرگی است، کار مهمی داشته که نمی دانسته چطور انجامش دهد؛ آن هم با یک بچه پرانرژی که مدام توجه می خواهد.
بین روز می فهمم پدر همسرم در خانه تنهاست. ناهار مناسب حالش را آماده می کنم و برایش می برم طبقه پایین. همسرم که می رسد، اجازه می دهم با جزئیات بیشتری از کار و دغدغه هایش و روزی که گذرانده، بگوید و در آرامش تمام و بدون فکر کردن به «لحظه بعد» به حرف هایش گوش می دهم و با ذهن و کلام و قلب و چشم هایم، همراهی اش می کنم.
دو ساعتی که از غروب می گذرد، تمام هیاهوها به پایان می رسد. می نشینم پشت میزم. به این فکر می کنم که هیچ اتفاق تازه ای نیفتاد و کار خاصی نکردم. همه این ضرورت ها ممکن بود ناخواسته پیش بیاید؛ اما کوشیدم به همه شان جهت بدهم و به این فکر کنم که شاید در این لحظه، با این کار، خدا راضی تر است و همین هاست که کیفیت زندگی و روابط را بالاتر می برد.
به یاد درسی از استاد بزرگوارم می افتم که همیشه می فرمود: کار خدا را انجام بدهید؛ نه این که برای خدا کاری انجام دهید! چون ممکن است حسین بن علی (ع) در حال سر بریده شدن باشد و شما در حال نماز خواندن، صدقه دادن، صله ارحام، درس خواندن و ..، برای خدا باشید!
شاید من این جا نشسته بودم و برای خدا درس می خواندم و شخص دیگری همان موقع به کمک من نیاز داشت یا اولویت کار من چیز دیگری غیر از درس خواندن بود. شاید در تشخیص اولویت ها گاهی اشتباه کنیم. بالای دفترم می نویسم خدایا! مرا در تشخیص اولویت لحظات زندگی و درست از نادرست، یاری بده.
حالا سه ساعت وقت دارم درس بخوانم و برنامه روزانه ام را تمام کنم. اصلاً ناراحت نیستم از این که وقفه افتاد بین درس خواندنم. با خودم فکر می کنم که تمام کارهایی که در طول روز انجام دادم، ان شاء الله که در راستای همین اهدافم بوده. یک هدف بزرگ که هر روز و هر لحظه به شکل اولویتی جدید درمی آید و خودش وعده داده که: «وَلَیَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ»؛ و خداوند کسانی را که یاری او کنند، یاری می کند.[1] زمزمه می کنم «یا من یعطی الکثیر بالقلیل»[2] و شروع می کنم به خواندن.
منبع: نشریه خانه خوبان، زهرا اکبری
موضوعات: تبلیغ
[پنجشنبه 1398-04-06] [ 10:01:00 ق.ظ ]