سالار زینب حسین جان
جانم حسین ع







 << < شهریور 1396 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31




سالار زینب


جانم حسین ع




جستجو






آمار


  • امروز: 101
  • دیروز: 390
  • 7 روز قبل: 1822
  • 1 ماه قبل: 4625
  • کل بازدیدها: 175232



  • رتبه



     
      اللهم_ارزقنا_حج_بیتک_الحرام ...

    ڪاش ما نیز بہ این قافلہ می پیوستیم
    ڪاشڪی جامہ احرام بہ خود می بستیم

    ما ڪہ اینگونہ سراپا همہ حاجت شده ایم
    عاشقانیم ڪہ مشتاق زیارت شده ایم


    #اللهم_ارزقنا_حج_بیتک_الحرام

    ??

    1503684028434315820_53896.jpg

    موضوعات: خانواده
    [سه شنبه 1396-06-07] [ 10:20:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      پرسید ز من رفیق با تجربہ ای ...

    پرسید ز من رفیق با تجربہ ای ؟؟
    گفتم :بلہ !!
    گفت :محبوب تو ڪیست؟؟!!!
    بی تأمل گفتم :
    سیدعلی حسینی #خامنہ_اے

    #ولایـــے


    ??

    1503684082426340624_250470.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 10:19:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      ثبت نام اربعینت✍شده آغاز ...

    #حسین_جان?

    ?ثبت نام اربعینت✍شده آغاز ولے
    ?قبل از آن در عرفہ ?میل زیارت دارم

    ?ڪیست تا ڪشتے جان❤️را ببرد سوے نجات
    ?دست ما را برساند?بہ دعاے عرفات

    1503684117434316602_12289.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 10:19:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      خنده‌های لبانتان دل ما را برد... ...

    چه رفاقت‌های خوشی بود
    روزهای با هم بودنتان

    خنده‌های لبانتان دل ما را برد…

    دل ما هم رفیقی از جنس شهید میخواهد…
    لبخند زنان و در آغوش هم…
    تا عرش اعلی…

    1503684254426311792_245420.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 10:19:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      خدایا! بہ تو پناہ می‌برم ... ...

    خدایا!
    بہ تو پناہ می‌برم …

    از رفتار و گفتار و افڪارے ڪہ …
    مرا از شهادت دور میڪند

    #اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادت

    ??

    1503684312812322455_149871.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 10:18:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      اقامون جلو حساب کرده ...

    ❤️

    سال اخر دبیرستان بودم..
    یکروز نشسته بودیم با دوستان داشتیم راجب ماشین شوهر اینده صحبت میکردیم…
    یکی میگفت من دوست دارم شوهرم ماشینش پژو باشه?

    یکی دیگه میگفت من دوست دارم شوهرم پرادو باشه?

    یکی هم میگفت من دوس دارم شوهر اینده ام از این ماشین های مدل بالا داشته باشه?

    من گفتم دوست دارم شوهر اینده ام ماشین نداشته باشه و باهم سوار اتوبوس بشه و وقتی شاگرد راننده اومد پول ها رو جمع کنه با افتخار بگم

    ?"اقامون جلو حساب کرده “?

    موضوعات: خانواده
     [ 10:18:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      غذا خـــــــــوردم: ...

    ‍ ??
    زن:غذا خـــــــــوردی ؟
    مرد:غذا خــــــــوردی ؟

    زن:دارم ازتومیپرســـم
    مرد:دارم ازتومیپرســم

    زن:ادای منودرمیاری ؟
    مرد:ادای منودرمیاری؟

    زن:بریم خـــــــــــرید ؟
    مرد:غذا خـــــــــوردم:

    موضوعات: خانواده
     [ 10:18:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      خانم اورزولافون وزیر دفاع آلمان و 7فرزندش ...

    خانم اورزولافون وزیر دفاع آلمان و 7فرزندش?????

    بچه های حزب اللهی
    و #ولایت_مدار
    دیگه چه خبر؟!?

    #امام_خامنه_ای
    #سبک_زندگی_اسلامی
    #زنان_انقلابی #فرزندآوری

    1503684739434223160_66466.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 10:17:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      دیوار نوشته‌ای درشهر #حلب ...

    دیوار نوشته‌ای درشهر #حلب??

    «بَس فکّ اَلحصارَ رحُ أجِی أَحْطِبک»
    یعنی:
    «حصر که شکسته شود،میام خواستگاریت»?
    #حلب_آزاد_شده_ها?
    #ماهم‌دعوتیم‌دیگه?☹️?

    1503684826434323418_41912.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 10:17:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      "مرسی ڪه باهمین" ...

    بعضےزوجا اینقدرخوبه باهمن
    که آدم دلش میخواد بگه:
    “مرسی ڪه باهمین"☺️

    چقدرشیرین است?
    دیدنِ دونفره‌هایتان
    لابلاى این شلوغ بازارِرابطه ها
    بمانیدبراى هم
    لطفا??




    #زوج_مذهبی
    #معراج_الشهدا

    1503684885434331018_39078.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 10:17:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      غذا دادن به کودک زیر شش ماه ...

    ?غذا دادن به کودک زیر شش ماه?


    ?در طب جدید بعد از شش‌ماهگی می‌توان به کودک?غذا داد ولی شاید?از روایات ما چیز دیگری استفاده می‌شود و در ماه‌های اول حداقل سویق، می‌توان داد.

    ?پیامبر (صلی الله علیه و آله) می‌فرمایند «اسقوا صبیانکم السویق فی صغرهم، فان ذلک ینبت اللحم ویشد العظم.»

    ??«به بچه‌های خود سویق بدهید در کوچکی، زیرا گوشت می‌رویاند و استخوان را محکم می‌کند.»

    ?در این روایت تعبیر صبیان آمده و صبی به معنی بچه کوچک و شیرخوار?است وبه معنی ماه‌های اولیه است.

    ?در روایت آمده«أطعموا صبیانکم الرمان فانه أسرع لشبابهم.»

    ??«به بچه‌های خود انار بدهید، زیرا زودتر جوان می‌شوند (رشد می‌کنند.)

    موضوعات: خانواده
     [ 10:16:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      ارزش داشتن فرزند بیشتر در سنین بالا مشخص می شود. ...

    ارزش داشتن فرزند بیشتر در سنین بالا مشخص می شود. آنهایی که فرزند بیشتری دارند در سن بالا هرگز تنها نیستند و غصه نمی خورند کاش فرزند بیشتری داشتم. باید به فکر آینده و تنهایی بود.
    #سبک_زندگی

    1503685072434311977_48807.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 10:16:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      «لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» ...

    در شگفتم از کسی که اندوهی به او دست دهد و غمی به او روی آورد و به این آیه ی کریمه پناه نبرد.

    «ذکر یونسیه»؛ این ذکر شریف که قسمتی از آیه ی 87 سوره ی مبارکه ی انبیا است که حضرت یونس(علیه‌السلام) (ذوالنون) با این ذکر از غم نجات یافت و پس از آن هر مؤمنی با گفتن آن از غم نجات می یابد که می فرماید:

    ?«لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ»?

    « معبودى جز تو نیست تو از هر عیب و نقصى منزّهى ، همانا من از ستمکارانم ».

    ” امام صادق علیہ‌السلام “

    موضوعات: خانواده
     [ 10:15:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      آخرش یک روز مجبوری با حجاب شوی ...

    ? #خواهرم
    آخرش یک روز مجبوری
    با حجاب شوی❗️

    از سر تا ناخن پایت را
    خواهند پوشاند
    اما دیگر دیر شده❗

    ⚠️این آخرین حجابت خواهد بود

    ✅ محجوب باش و نگذار اولین
    حجابت #کفنت باشد❗️

    1503715097430512184_226612.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 10:15:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      فرمانده دلها #مرتضی_کریمی ...

    ?وقتی بابا نباشه گنجشکهای بابا اینجوری همدیگرو د ر آغوش میگیرن به یاد بابا ( فرزندان شهید مدافع حرم فرمانده دلها #مرتضی_کریمی )?

    #گنجشڪاے_بابا_مرتضے

    1503715134425606486_92190.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 10:14:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      پرواز پرستویی دیگر... ...

    ?پرواز پرستویی دیگر…

    رزمنده و جانبازسرافراز دفاع مقدس، مدافع حرم سیدمنصور حسینی به برادر و پدر شهیدش پیوست
    سید منصور حسینی برادر سرکار خانم #زهرا_حسینی نویسنده کتاب #دا می باشد.

    1503715153812220239_163929.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 10:14:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      صبر تنها عصبانی نشدن نیست! ...

    صبر تنها عصبانی نشدن نیست!

    صبر یعنی اینکه
    قادر باشید هفت احساس
    غم،ترس،تنفر
    لذت،خشم،علاقه
    واضطراب
    را در خود کنترل،
    مدیریت و مهار کنید…

    1503797117434223950_73778.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 10:13:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      حاجتت را بخواه تا اجابت کنم ...

    ?امام صادق(ع):

    کسی که ده مرتبه «یا الله» بگوید، به او خطاب شود:
    لبیک بنده ی من!
    حاجتت را بخواه تا اجابت کنم…?

    ? وسائل الشیعه، ج7، ص87

    ?????

    1503797144434327720_40032.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 10:12:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      قسمت سوم - من زنده ام ...

    #قسمت_سوم
    #فصل_اول
    #کودکی

    -بی بی بازم که گل و بلبل می گی!
    اما خدا وکیلی هیچ وقت بین قصه ی دختر پرده رو خوابش نمی برد. برای اولین بار که قصه ی دختر پرده رو را تعریف کرد گفت:
    دخترم! این قصه خیال بافی نیست. یک قصه ی واقعی است.
    ذوقی که من برای شنیدن داشتم، شوق گفتن را در او صد چندان می کرد، به خصوص وقتی گفت این قصه ی تولد دختری است به نام معصومه. بی بی قصه را این طور تعریف می کرد:
    یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. در روزگاری نه چندان دور که پسر زاییدن، افتخار و پاداش درد زائو بود، مادرت شش پسر داشت و فقط یک دختر زاییده بود. خیلی دلش می خواست این دفعه که باردار است شانسش به دختر بنشیند. در نیمه های یک شب که ماه شب چهارده تمام آسمان را روشن کرده بود، درد زایمان مادرت شروع شد. زنگ توی گوش اهل خانه به صدا درآمد و همه را بیدار کرد. مادرت بی صدا دردهایش را قورت می داد و مثل همه ی زن ها که آن وقت ها در خانه زایمان می کردند منتظر آمدن قابله بود. همه ی اهل خانه بیدار شدند تا اتاق زائو آماده شود. پدرت سراسیمه مامای حرفه ای شهر;سیده زهرا را که زن مومنه و با خدایی بود خبر کرد. همه می گفتند دستش خیر و سبک است. دست سیده زهرا که به زائو می خورد دیری نمی گذشت که نوزاد به دنیا می آمد. او زن خوش نمازی بود. هرجا که بود نمازش را سروقت میخوند. همه چیز سیده زهرا خوب بود فقط نمی گذاشت از بستگان زائو کسی داخل اتاق بشه و گریه زاری کنه. همه را پشت در می کاشت.
    بی بی جون با آب و تاب گفت: من هم سراسیمه رفتم دنبال دو تا از زن های همسایه که دوست نزدیک مادرت بودند، آنها هم آمدند. سیده زهرا کمکی داشت که بچه را می شست و قنداق می کرد. حالا دیگه همه ی پسرها بیرون توی یک اتاق شش متری که تودرتو با اتاق زائو بود جمع شده و سر و صدا راه انداخته بودند و شرط بندی می کردند. بازی شان گرفته بود. انگار می خوستند قلک پولشان را بشکنند. فاطمه که ده سال بیشتر نداشت هرچه به این پسرها تشر می زد، حرفش خریدار نداشت تا اینکه آقا همه را کرد زیر پتو و گفت: فقط باید صدای نفستون شنیده بشه!
    سکوت، تمام این اتاق شش متری را پر کرده بود. صدای ناله ی مادر را میشنیدم اما طاقت توی اتاق ماندن را نداشتم. می خواستم آقا و فاطمه را آرام کنم که دلواپس نباشند.
    درد مادرت تمامی نداشت کم کم ترس وجودم را گرفت. آدم ها در لحظه ی ترس خیلی به خدا نزدیک تر می شوند.
    اصلا این ترس است که به یاد ادم ها می آورد همه چیز دست خداست. اذان صبح نزدیک می شد. وقت هایی که آدم می ترسه تاریکی شب بیشتر آزارش میده. حس می کردم مادرت با مرگ فاصله ای نداره و فقط باید دعا کنم. نزدیک اذان بود . سجاده ام را پهن کردم. به درگاه خدا التماس می کردم که دخترم زودتر از این درد خلاصی پیدا کنه و فارغ بشه. به حضرت معصومه خیلی اعتقاد داشتم. صدایش زدم، قسمش دادم. نذر کردم و گفتم: یا حضرت معصومه! دخترم زودتر فارغ بشه، اگر بچه ش دختر بود کنیز تو می شه و اسم تو رو روش میذارم تا تمام عمر صحن و حیاطت رو جارو بزنه.
    بچه ها خودشان را به خواب زده بودند. کریم سرش را از زیر پتو بیرون آورد و با شوخ طبعی گفت: بی بی! خواهرمون هنوز نیومده جارو دستش دادی؟
    رحمان که بانمک تر از همه و لبش پر از خنده بود، گفت: بی بی از خودت مایه بذار.
    شوخی های بچه ها از دلواپسی های من کم نمی کرد. باید مادر باشی تا بفهمی مادر یعنی چی؟ صدای ناله های مادرت که بلندتر شد بچه ها دیگه مزه نمی ریختند و سربه سرم نمی گذاشتند. سلمان دوساله و محمد چهار ساله زار زار گریه می کردند. آقا همچنان دست به دعا بود و عرق می ریخت و هرلحظه رنگ به رنگ می شد و خیره به من نگاه می کرد و با اصرار می گفت: بی بی چرا نمیری سری بزنی، خبری بیاری، کاری کنی شاید نیاز به کمک داشته باشد

    ادامه دارد…..

    1503974052431704320_7940.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 10:10:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      قسمت دوم - من زنده ام ...

    #قسمت_دوم
    #فصل_اول
    #کودکی

    از هر خانه ده ، دوازده بچه ی قد و نیم قد بیرون می زد. هرکس همبازی هم سن و سال خودش را پیدا می کرد. از حیاط خودمان دوستم زری را صدا می زدم با لکنت زبانی که داشت بریده بریده بله را به من می رساند.
    همیشه یکی از همسایه ها یا زاییده بود یا شیر می داد و این موضوع باعث شده بود مادرهایی که به
    اندازه ی کافی شیر نداشتند یا مریض بودند، بچه ها را به خانه ی آن یکی همسایه بسپارند تا چند روزی شیر بخورند. با این حساب همیشه تعدادی خواهر و برادر رضاعی هم داشتیم. مثلا برادرم علی که دنیا آمد مادرم مریض بود. من علی را قنداق پیچ می بردم پیش ننه مجید تا با دخترش فاطمه که هم سن اون بود شیر بخورد.
    مادرم الهه ی مهر و سنبل صبر و استقامت بود. او به تمام معنا ابهت و جذبه ی مادرانه داشت و با خشم و عشق مادری می کرد. او از طایفه ی سربداران باشتین سبزوار و زنی مدبر بود اما سن و سال بچه ها را با تقویم به یاد نمی آورد. تقویم آن روزها تقویم طبیعی بود. تولد ها، مرگ ها، زندگی ها و همه چیز هماهنگ و همراه با طبیعت بود. مهم نبود چه روزی از ماه به دنیا آمده ایم. از یک تا سی فقط اعداد بی اعتباری بودند. اما وقتی تاریخ تولد ما با تغیرات طبیعت هماهنگ می شد عمر ما هم برکت پیدا می کرد.
    مادر سن همه ی ما را بر اساس وقت رویش خرما و خارک و دیری می شمرد و مزه مزه می کرد.
    مثلا همه ما می دانستیم تولد من وقت خرما خوران بوده و تولد احمد خرما بر درخت بوده و علی هنگامی که خارک می خوردیم و مریم هنگام خرما پزان به دنیا آمده. این تقویم کاملا درست بود و ما حتی وقتی بزرگ شده بودیم برای اینکه بدانیم کی متولد شده ایم نمی پرسیدیم تاریخ تولد من کی است؟ فقط می پرسیدیم :موقع تولد من حال و روز و مزه خرما چطور بود؟
    آفتاب سوزان و هوای شرجی و گرمای پنجاه درجه، همه ی ما را یک شکل و یک رنگ کرده بود. همه ی خاله ها و عموها و بچه هایشان یک شکل بودند. تنها پدرم رنگ دیگری داشت. بابا، بور و سفید و چشم هایش رنگی بود. من هنوز فکر میکنم قشنگ ترین چشم های دنیا چشمان بابای من بود که حتی آفتاب هم نتوانسته بود رنگ چشم هایش را بگیرد. مادرم می گفت: وقتی نوبت ما رسید، انگار استغفرالله خدا مداد رنگی اش تموم شد و فقط قلم سیاهش به ما رسیده بود، اما این آفتاب و گرما که برای کسی رنگ و رو نمی گذاشت.
    بر اساس قانونی که پدرم وضع کرده بود همه ی پسرها در یک اتاق و من، فاطمه ، مادرم و بچه ی آخر تا دوسال که شیرخوار بودند در اتاق دیگر می خوابیدیم. با همه ی فشردگی و بی جایی، بزرگ ترین اتاق ما مهمان خانه بود که خالی و تمیز و اتو کشیده ، آماده مهمان نوازی بود.
    روزهای ما وقتی قشنگ تر بود که بی بی و آقاجون هم مهمان ما می شدند. به قدری ذوق زده می شدیم که از سر ظهر،آب شط را می انداختیم توی حیاط تا سوز آفتاب را بگیرد و شب همه دور بی بی حلقه بزنیم و به قصه های او گوش بدهیم. بی بی مثل همه ی بی بی های دنیا با عصاره ی عشق و مجبتی که در صدایش بود برایمان قصه می گفت. قصه های بی بی شبهای دراز را کوتاه و دنیای بی رنگ بزرگ ترها را برایم زیبا و دیدنی می کرد.
    وقتی بی بی قصه میگفت سروته دنیا به هم دوخته و کوچک می شد تا دنیای به این بزرگی توی چشم های کوچک من جا بشه و خوابم ببره. فاصله ی سنی آقاجون و بی بی خیلی زیاد بود. اوایل فکر می کردم آقاجون ، آقاجون بی بی هم هست. چون او هم قصه گوی خوبی بود. به گمانم اصلا آقاجون به بی بی قصه یاد داده بود اما شور و حرارت بی بی در قصه گفتن خیلی بیشتر بود. قصه های آقا جون بیشتر به درد بزرگ تر ها می خورد. قصه های او از نفت و جنگ و قحطی و گرسنگی و آب پمپوز و … بود اما قصه ی دلخواه من قصه ی دختر دریا بود; دختری که در یک بندر، کنار ساحل زندگی می کرد، دختری که اشک می ریخت و اشک هایش تبدیل به مروارید می شد. مردم بندر با جمع کردن دانه های مروارید و فروش آنها زندگی می کردند، تا اینکه آن بندر با سرعتی باورنکردنی یکی از بندرهای بزرگ و آباد جهان شد. مردم شاد و خندان زندگی می کردند اما دخترک همیشه گریه می کرد و کسی نمیدانست چرا. دلم برای دخترک می سوخت. همیشه فکر میکردم چرا آن دختر باید گریه کند؟ شاید پدر و مادرش را از دست داده یا شاید گم شده. از این فکر تنم می لرزید. چقدر از گم شدن دختر دریا دلم می سوخت اما به هر حال اگر او گم نمی شد و گریه نمی کرد مردم بندر خوشبخت نمی شدند و این قسمت خوب ماجرا بود که دخترک را قهرامان من و قصه اش را برایم دلخواه و خواستنی کرده بود.
    داستان های بی بی زیاد بود دختر شاه پریان و جن و پری، ماه پیشونی، هفت برادر، مرشد و خارکن، شاه و گدا، پنج انگشتی و بهترین قصه ی بی بی دختر پرده رو بود. بعضی وقت ها بی بی قبل از اینکه قصه اش را به آخر برساند، وسط ماجرا خوابش می برد و بین خواب و بیداری از قصه بیرون می رفت و از حلیم فردا صبح و زیرشلواری آقاجون و آب سقاخانه که باید

    1503934027431704320_7940.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 10:10:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      قسمت اول - من زنده ام ...

    به نام خدا
    #قسمت_اول
    #فصل_اول
    #کودکی

    به روزهای دور نگاه میکنم، به اولین لحظات حرکت قطار زندگی از مبدا کودکی ام .قطاری که در هر پیچ بارش سنگین تر می شود. باری پر از خاطره ،لبخند،گریه ،درد ،شادی، عشق و عشق و عشق.
    امروز در پس روزهای رفته، در جست و جوی کودکی ام ،آبادان را در ذهن مرور می کنم و در کوچه های شهر زیر آفتاب داغ که قدم می زنم ،گونه هایم سرخ و پیشانی ام عرق کرده و تب دار می شود.
    طعم خاطرات کودکی ام به طعم خرما می ماند، دلپذیر و شیرین. قطار زندگی را به عقب بر می گردانم تا به اولین واگن آن برسم.به واگن بچگی هایم.
    هنوز صدای خنده ی بچه ها به گوش می رسد. می دوم تا گمشده هایم را پیدا کنم. چقدر در این سالها همه چیز عوض شده است. من به دنبال روزهای پنجاه سال پیش هستم. تنها نیم قرن از آن خاطرات گذشته اما گویی، قرن ها با امروز فاصله داد. از پنجره ی واگن ، در میان خانه های شهر جست و جو می کنم. آهان! خانه ام را پیدا کردم. آنجاست،
    بین خانه های یک شکل و یک اندازه ی محله ی کارگری پیروزآباد. خانه ها را گویی انگشتان کودکی ناز پرورده که شهر آرمانی اش را به تصویر کشیده نقاشی کرده است. شانزده خانه، شانزده خانواده ی محله ی پیروز آباد. کوچه بیست و سه ، پلاک یک. یک خانه صد متری سر نبش کوچه که اصطلاحا به آن می گفتیم کواترها، و همه سهم ما از دنیا همین صد متر بود. آن روزها فکر می کردم دنیا همین آبادان و محله ی خودمان است. همه چیز در همین خانه خلاصه می شد. خانه ی ما آبادانی ها ، کوچک اما شلوغ بود . من و دو خواهر و هشت برادرم، کریم، فاطمه، رحیم، رحمان، محمد، سلمان، احمد، علی، حمید و مریم. فاصله ی سنی ما حدودا یک سال و سه ماه بود ، سبزینه هایی بودیم که از دامن پر مهر مادر بر دیوارهای این خانه ی کوچک قد کشیده بودیم. به این گردان کوچک عبدالله هم اضافه شده بود. عبدالله دوست و هم کلاس برادرم کریم بود که به دلیل دور بودن مدرسه از خانه شان با ما زندگی می کرد.
    همه ی خانه ها دو در داشتند، یکی در ورودی که از کوچه وارد آن می شدیم و دیگری در پشتی که مشرف به باغ بود. باغ ها روبه روی شانزده خانه ی دیگر قرار داشتند که کوچه ی بعدی را شکل می دادند. داخل هر خانه دو باغ بود، یکی داخل حیاط که هر کسی به فراخور سلیقه اش در آن درخت و گل و چمن می کاشت. دیگری باغ پشتی بود که بعد ازطارمه شروع می شد، خانه ها با دیوارهای کوتاه از هم جدا شده بود و این دیوارهای کوتاه مرز همسایگی را به فامیلی و خویشاوندی تبدیل کرده بود. مردهای همسایه همه عمو و زن های همسایه همه خاله بودند. وقتی پیر می شدیم می فهمیدیم که این همه عمو و خاله ، واقعی نیستند . بین باغ ها دیواری نبود . خانه ها را درختان شمشاد با گل های سفید ریز همیشه بهار از هم جدا می کردند. اگر به این گلها دست می زدی ، دستت مثل زهر مار تلخ می شد.
    توی این باغ ها درختی پر گل به نام خرزهره بود با گل هایی بی اندازه تلخ. مادرم می گفت : گول قشنگی کسی یا چیزی را نخورید. بعضی ها مثل گل خرزهره قشنگ هستند اما با ده من عسل هم
    نمی شود آنها را بخوری. درخت دیگری هم بود با گل های قرمز و درشت مخملی که از وسط آن یک پرچم بلند مثل زبان آدمیزاد آویزان بود. نمی دانم چرا این درخت و گل زیبا را زبان مادرشوهر می گفتند. خلاصه ی کلام، ما توی این کوچه باغ ها به دنیا آمدیم، پا گرفتیم و قد کشیدیم. همه چیز توی محله تعریف شده بود، از مسجد و منبر و مدرسه گرفته تا مغازه و سینما و باشگاه. خانه ما نزدیک مسجد مهدی موعود بود و از درخانه ، گلدسته های مسجد را می شد دید و از همه مهم تر در همسایگی آرامگاه سید عباس بودیم.
    هر خانه سه اتاق داشت. در هر اتاق یه فرش شش متری و توی اتاق بزرگ تر یعنی در مهمان خانه که نظم و انضباط مخصوص به خودش را داشت، یک فرش دوازده متری پهن بود.
    در این خانه های کوچک و محقر چهارده آدم قد و نیم قد زندگی می کردیم. همه ی خانواده ها عیالوار بودند. اصلا هرکه عیالوارتر بود اسم و رسم بهتر و بیشتری داشت. خیلی وقت ها فامیل های پدری ام از هندیجان و ماهشهر برای ادامه ی تحصیل یا درمان به منزل ما می آمدند.
    آن روزها در آبادان مادران را ننه و پدران را آقا صدا می کردند. البته ننه ی تنها نه. در واقع مادر به اسم پسر بزرگ تر شناخته می شد. مثلا مادر من ننه کریم بود. آن روزگار، روزگار ننه ها بود. بعضی هاشان صاحب علم و معرفت بودند و داروی عطاری تجویز می کردند و شفا می دادند. مثلا به بیچاره ننه ماهرخ بعد از هفت بچه می گفتند ((عاقر شده و دیگر دامنش سبز نمی شود)) سنبل الطیب می بستند تا بتواند هشتمین فرزندش را به دنیا بیاورد و ننه ((مه بس )) که دخترزا بود، دوای دردش زنجبیل بود، تا شاید زنجبیل افاقه کند و به جای شه گل و مه گل، حسن و حسین بیاورد.

    ادامه دارد….

    1503797237431704320_7940.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 10:09:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      تقریظ رهبری بر کتاب #من_زنده_ام ...

    ⚜?⚜?⚜?⚜?⚜?⚜?⚜

    تقریظ رهبری بر کتاب #من_زنده_ام

    بسم‌الله الرحمن الرحیم

    کتاب را با احساس دوگانه‌ی اندوه و افتخار و گاه از پشت پرده‌ی اشک،

    خواندم و بر آن صبرو همت و پاکی و صفا،

    و بر این هنرمندی در مجسّم کردن زیبائیها و زشتیها و رنجها وشادیها آفرین

    گفتم.
    گنجینه‌ی یادها و خاطره‌های مجاهدان و آزادگان، ذخیره‌ی عظیم وارزشمندی است که تاریخ را پربار و درسها و آموختنی‌ها را پرشمار میکند.

    خدمت بزرگی است آنها را از ذهنها و حافظه‌ها بیرون کشیدن ،
    و به قلم و هنر و نمایش سپردن.

    این نیز از نوشته‌هائی است که ترجمه‌اش لازم است.

    به چهار بانوی قهرمان این کتاب بویژه نویسنده و راوی هنرمند آن سلام میفرستم.

    92/7/5

    ⚜?⚜?⚜?⚜?⚜?⚜

    1503797194431704320_7940.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 10:09:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      رژیم مصرف رسانه , ...

    برای اینکه بتونیم توی فضای مجازی? مخاطب فعال باشیم اول باید رژیم مصرف رسانه ,?رو روی خودمون پیاده کنیم ,?


    رژیم مصرف رسانه , از پنج سوال و کلید شکل میگیره:
    1- چه کسی؟
    2- چه چیزی؟
    3- چه مقدار؟
    4- چه زمانی؟
    5- چه مکانی؟
    طبق این رژیم ,برای خودتون و اعضای خانواده رژیم رسانه بنویسید ,بسیار تاثیر داره ??

    موضوعات: خانواده
     [ 10:08:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      سواد رسانه ای ...

    هر خانواده باید یک میز تکنولوژی در مرکزی ترین نقطه خانه داشته باشد ,این میز تکنولوژی برای جا نهادن ابزار رسانه است ,اعم از کامپیوتر ,فلش ,موبایل ,وسایل بازی اینترنتی وسی دی و ………….. ? ? ? ⌨ ???????☎?????

    موضوعات: خانواده
     [ 08:49:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      رسانه ,عضوی از خانواده ماست ...

    رسانه ,عضوی از خانواده ماست ??

    موضوعات: خانواده
     [ 08:48:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      داروها در طب اسلامی ...

    ?داروها در طب اسلامی ?

    ?در داروها عسل و سیاهدانه در مرحله اوج قرار دارد. سُعد و سنا و سرکه و سنبل الطیب در مرتبه عالی می درخشند. زنجبیل و زعفران و زیتون در تمام نسخه ها حضور دارند.
    انجیر و انار و انگور بر سفره های آسمانی حضور دارند. خرما و خرفه و خربزه از میوه های محبوب خدا و حضرت فاطمه رسول اکرم (ص) نامیده می شوند.
    ?گلاب و عسلاب و جلاب و از نوشیدنی های مورد توجه طب آسمانی اند. گلنگبین و سرکنگبین ترنجبین از معجونهای خوشمزه و راهگشا برای درمان بیماریهای گوناگون شمرده می شوند.
    ?بادام و بارهنگ و بادرنجبویه غذای مغز و درمان زخم داخلی و نشاط بخش موردتوجه امام رضا (ع)، حکما و حضرت علی(ع) نامیده می شود.
    ?فوفل، فرنجمشک و هوفاریقون، اعصاب را فرح می بخشند و خلاصه دسته ای از داروها هستند که جمعیت کوچک آنها چهارده و جمعیت متوسط آنها چهل و جمعیت بزرگ آنها هفتاد دارو و بیشتر می باشند و با این جمعیت می توان همه بیماریهای بشر را درمان کرد.
    ✨حکیم حسین خیراندیش

    موضوعات: خانواده
     [ 08:48:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      انا لله و انا الیه راجعون ...

    انا لله و انا الیه راجعون

    عالم فرزانه آیت الله روح الله شاه آبادی، فرزند آیت‌الله‌العظمی حاج شیخ محمد‌علی شاه‌آبادی از شاگردان خاص امام خمینی(ره) دعوت حق را لبیک و به دیار باقی شتافتند

    1503913855434226595_88873.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 08:46:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      امروز چهار تن از بانوان طلبه در محضر رهبر انقلاب سخنرانی کردند ...

    ? امروز چهار تن از بانوان طلبه در محضر رهبر انقلاب سخنرانی کردند. 96/6/6

    1503913887434232582_87197.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 08:45:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      رهبر انقلاب، در حسینیه‌ی امام خمینی(ره) 96/6/6 ...

    ? حضور بانوان طلبه در دیدار جمعی از طلاب مدارس علمیه‌ی استان تهران با رهبر انقلاب، در حسینیه‌ی امام خمینی(ره) 96/6/6

    1503913908434330021_55529.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 08:45:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      12 توصیه مهم رهبر معظم انقلاب به طلاب ...

    ?به‌بهانه دیدار طلاب تهران با مقام‌معظم رهبری:
    ? 12 توصیه مهم رهبر معظم انقلاب به طلاب

    ?مهمترین وظایف روحانیت «هدایت فکری و دینی»، «هدایت سیاسی و بصیرت‌افزایی» و «راهنمایی و حضور در عرصه‌ی خدمات اجتماعی» می باشد.

    ? تبدیل جامعه به جامعه‌ای دینی، بر عهده‌ی علما، روحانیت و طلاب است.

    ? روحانیون و طلاب باید مسلح و آماده، وارد عرصه‌ی مقابله با شبهات و تفکرات غلط و انحرافی در فضای مجازی شوند.

    ? «درک اسلام ناب و متکی بر کتاب و سنت» را با ابزار خرد و اندیشه‌ی اسلامی، وظیفه‌ی مهم روحانیون است.

    ? وحانیون و طلاب با بهترین روش‌ها، مردم را به عبادات و ظواهر و مصادیق دینی از جمله صدق، امانت، تقوا، ترک منکر، امر به معروف و سبک زندگی صحیح، هدایت کنند.

    ?طلاب باید با استدلال صحیح، اعتقادات موروثی را که ممکن است در گذر زمان دچار زوال شده باشند، عمق ببخشند و به مسیر صحیح بکشانند.

    ? استمرار حرکت صحیح و انقلابیِ کشور و جامعه، بدون حضور مستمر روحانیت امکان‌پذیر نیست.

    ? در جمهوری اسلامی، تداوم حضور علما و روحانیون و در نتیجه، حضور مردم در عرصه‌ها، استمرار حرکت انقلاب را ممکن کرده است.

    ? حضور طلاب در خدمات‌رسانی به مردم، مدرسه‌سازی، بیمارستان‌سازی، کمک به مردم هنگام حوادث و دیگر عرصه‌ها، نیروهای مردمی را نیز به صحنه می‌آورد و منشأ خدمات خواهد شد.

    ? طلاب همت خود را برای ایفای مسئولیت‌های روحانیت که هیچ تخصص دیگری نمی‌تواند جایگزین آن شود، به‌کار گیرند.

    ? ایفای مسئولیت‌های روحانیت به معنای هدف‌گیری مناصب و مقامات و عناوین نیست، بلکه در همه‌ی اوقات باید کسب رضایت پروردگار و امام عصر (عج) هدف اصلی قرار گیرد.

    ? «مراقبت از اینکه حوزه‌های علمیه از شیوه‌ی طلبگی به شیوه‌ی دانشگاهی گرایش پیدا نکنند»، «طرح آموزش اخلاق در حوزه‌ها» و «منطقه‌ای کردن گزینش و جذب طلاب»، از مسئولیت مدیران حوزه‌ها است.


    ➖➖➖

    1503914049k_pic_47ce3d00-5ee7-457d-beeb-ede98f8ded52.jpg

    موضوعات: بیانات رهبری, بزرگان, اجتماعی, علمی, زنان, انقلاب, فضای مجازی, کار تشکیلاتی, اخلاقی, خانواده
     [ 08:44:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      اکنون #دکتر_رجایی با شما سخن میگوید ...

    ‏مجری جلسه گفت:اکنون #دکتر_رجایی با شما سخن میگوید
    پشت تربیون که قرارگرفت بعداز یاد نام خداگفت:
    عزیزان ! اول بدانید که #من_دکتر_نیستم
    شهید رجائی

    قابل توجه برخی ها

    1503916931431713036_58611.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 08:41:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      اسمش فضای مجازی است درحالی‌که واقعاً فضای حقیقی است! ...

    ♦️امام خامنه ای: اسمش فضای مجازی است درحالی‌که واقعاً فضای حقیقی است!

    رهبر انقلاب در دیدار جمعی از طلاب حوزه‌های علمیه استان تهران:
    ?دوران کنونی برای حوزه‌های علمیّه و برای روحانیّت یک ویژگی‌هایی دارد که با دورانهای قبل فرق میکند که این اختصاصات به نفع و در جهت توفیق روحانیّت است…
    ?یکی از خصوصیّات ممتاز امروز، آماده بودن وسایل رساندن پیام است؛ همین فضای مجازی … که «اسمش فضای مجازی است درحالی‌که واقعاً فضای حقیقی است»؛ یعنی این فضا درون زندگی بسیاری از مردم حضور دارد. خب همین فضای مجازی یک ابزار است؛ یک ابزار بسیار کارآمد برای اینکه شما بتوانید پیامتان را به اقصیٰ‌ نقاط دنیا برسانید، به گوش همه برسانید. این امکان دیروز نبود، امروز هست. یکی از امتیازات این است. 96/6/6

    1503973849k_pic_c6a4c086-8e85-4930-ab39-f334966c932a.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 08:41:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      خبر آمد، خبری در راه است ...

    خبر آمد، خبری در راه است
    پیکر بی سر و بی جان کسی در راه است

    بروید و برسانید به بنی هاشمی ها
    پیکر یار حسین ابن علی در راه است

    1503974136435806817_388.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 08:40:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      بایدجواب کار باطل را باکارفرهنگی حق داد ...

    |امام خامنه ای |?


    اگر ازفضای مجازی??
    غافل شویم
    اگرنیروهای مؤمن انقلابی
    این میدان راخالی کنند

    مطمئنا ضربه خواهیم خورد
    بایدجواب کار باطل
    را باکارفرهنگی حق داد

    1503974489434320008_61829.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 08:40:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      شھید سید محمد حسینی(شهید جهادگر) ...

    │دستنوشتہ✍?│

    سلام مامان جونم!
    با توڪل به خداوند عازم شدم…
    ان شاالله عاقبت بخیرےوشهادتم امضا شود…

    شھید سید محمد حسینی(شهید جهادگر)

    1503974558434314364_65136.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 08:38:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      پنج ساله باشی و پا در رڪاب ڪربلا..! ...

    .
    پنج ساله باشی و
    پا در رڪاب ڪربلا..!
    تاب نمی آورد دشمن
    این همه سابقه
                جهاد را…
    .
    #یامحمدباقـــر
    #تسلیت?

    ?

    1503974596434130559_137057.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 08:37:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت