سالار زینب حسین جان
جانم حسین ع







 << < شهریور 1396 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31




سالار زینب


جانم حسین ع




جستجو






آمار


  • امروز: 63
  • دیروز: 390
  • 7 روز قبل: 1822
  • 1 ماه قبل: 4625
  • کل بازدیدها: 175232



  • رتبه



     
      کلام شهید دیالمه ...

    |ڪلام شھید✍?│


    “در اسلام فاصله
    میان راست و چپ نیست،
    فاصله میان
    حق و باطل است…


    شهید عبدالحمید دیالمه?
    #عڪس_باز_شود?

    1504347408434327366_69777.jpg

    موضوعات: خانواده
    [دوشنبه 1396-06-13] [ 02:18:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      ارزش دختر انقدر پایین آمده ک عکس هایش راحت دست این و اون هست ...

    ?????
    #تلنگر


    سلام
    جوانی را دیدم ک دلش پر بود از محبت خدا
    اهل #نماز
    و ذاتش در جستجوی خوبی ها✅

    دنیایش اما رنگ دیگری گرفت
    کم کم همه چیز برایش کمرنگ شد
    جز خودش و #خواسته های دلش?
    .
    از کدام شان بگویم
    از #پیامک هایی ک بی حیا و بی فکر
    برای آن #نامحرم میفرستاد❌
    یا
    از #وایبر و #لاین و….
    ک مدام دنبال کسی بود تا به لیست دوست هایش اضافه کند
    اصلا هم مهم نبود دختر باشد یا پسر..
    ترجیحا جنس مخالف..❌
    یا #تلگرام,,,
    ک از وقتی پایش ب گوشی های هوشمند باز شد
    گروه های #مختلط?
    پی وی و چت و #دردل با نامحرم شد قصه ی زندگی اش
    و فقط دنبال پر کردن وقتی ست ک با #سلام شروع میشود
    و اخر و عاقبتش جز #بی_آبرویی و آسیب نیست

    متاهل ها حتی..
    نمیدانم چه بر سر زندگی شان آمده
    ب جای خالی کردن وقت برای #همسرشان?
    ب جای ساختن و پی ریزی زندگی و دلگرمی برای خانواده شان
    گیر داده اند ب پی وی پسرانی ک هیچ اعتماد و شناختی از انها ندارند?
    ولی مدام در پی وی هم و گپ ها وقت برای هم میگذارند
    و بنظرتان این همان #خیانت نیست?
    .
    و از #اینستاگرام
    لال شوم بهتر است?
    انگار ک #ماهواره را اورده اند
    در ملا عام
    و جز پوچ گرایی
    و شهوت طلبی
    عرضه جسم
    و الودگی روح
    اثری ندارد
    همه چیز دور محور #لایک معتبرشده?
    چه عکس سرلخت?
    چه استوری گذاشتن ها
    و امان از گفتگوهای دونفره و خلوت??

    از کجا بگویم
    نمیدانم ب کدامین #مجوز اینقدر بی حیا شده ایم⁉️
    اینقدر ب دور از خدا
    و معتاد ب #فضای کثیف مجازی ای ک عجیب از زندگی و خانواده دورمان کرده
    .
    ارزش دختر انقدر پایین آمده
    ک عکس هایش راحت دست این و اون هست?
    و هر علف هرزی توی باغچه ی دلش میروید☹️
    .
    و پسری ک ارزش خود را در دلربایی و #گول_زدن از دختران سرزمین میداند❌
    انگار نه انگار #غیرتی داشته
    و #مردانگی اش پاااک از یادش رفته
    .
    خودت بیندیش?
    چه شد ک از خدا دور شدی‼️
    یعنی واقعا این همه #هوسبازی و #لجنزار ارتباط با نامحرم دلت را نزده⁉️

    ⛔️ب من نگو
    ب خودت بگو
    خودت فکر کن
    کی خسته میشوی از این دنیای فانی
    اخر همه ی زندگی ها #مرگ است
    هیچ توشه ای داری
    معیارهایت را کی میخواهی خدایی کنی

    1504349687435813694_12085.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:17:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      راه پیشرفت چیست ؟ ...

    |امام خامنه ای?|

    تنها راه پیشرفت✌️
    کشور های مستقل
    تکیه بر مردم در جنگ اراده هاست.

    1504371375434331843_69360.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:16:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      |برشی از وصیت نامه شهید همت ...

    |برشی از وصیت✍|


     از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان? و تبلور خونشان
    به شما دوخته است بپا خیزید
    و اسلام خود را دریابید.✌️

    #شهید_همت

    1504371406434130049_147813.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:16:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      عاشقانه های شهدا ...

    ‍ ?عاشقـانه اے بہ سبـڪ شهـدا?

    #استقبال…
    .
    بعد از شنیدن خبر شهادتش…
    غسل کردم و…
    لباس سفید و روسری سفیدی که…
    واسه استقبال عشقم خریده بودم،سرم کردم…
    هر شهیدی که قرار باشه از سوریه بیارنش…
    حداقل سه روز طول میکشه…
    ولی صادق چهارم اردیبهشت شهید شد و…
    پنجم اردیبهشت آوردنش تبریز و…
    ششم اردیبهشت هم…
    پیکرش از دید ما پنهون شد و رفت زیر خاک…?
    تا لحظه موعود برسه…
    دل تو دلم نبود…
    دلم میخواست زود برسم فرودگاه…
    اون لحظه یاد حرف صادقم افتادم که گفت…
    جمعه میای استقبالم…مطمئن باش…
    از مسئولین خواهش کردیم که پیکر نفسمو بیارن خونه…
    ولی چون ازدحام جمعیت زیاد بود…
    بردنش گلزار شهدا و10 شب آوردنش خونه…
    خواستیم که در تابوتو باز کنن…
    باز کردن ولی درشو طوری نگه داشتن که نبینم…
    اعتراض کردم…
    گفتن…
    میخوایم صورتشو باز کنیم…
    ولی متوجه شدم که دارن با پنبه چهره‌ شو میپوشونن…
    صادقم کاملاً آماده م کرده بود…
    تا حدی که حتی…
    منتظر یه مشت خاکستر تو تابوتش بودم…
    باز کردن ولی…
    اجازه ندادن زیاد ببینیمش…
    گفتن…
    باید زود ببریمش سردخونه و بردنش…
    تحمل نداشتم …
    اصرار کردم که بذارن برم اونجا ببینمش…
    رو تخت سردخونه…
    یه جوری بود که راحت بغلش کردم و…❤
    صورتشو دیدم…
    صادق که میرفت مأموریت…
    من مژه‌‌هاشو میشمردم و میگفتم…
    “مراقب باش یکیش هم کم نشه و…
    صادقم میخندید…
    ولی تو سردخونه…
    دیدم که یه ترکش ریز پلکشو بوسیده بود و…
    چند تایی از مژه‌‌هاش با پوست افتاده بود و…
    جای گردی ترکش خالی بود…?
    همسرم…?
    جنوب منطقه حلب…
    با اصابت بیشترین تعداد ترکش به پشت سرش…?
    همزمان با شهادت بی‌بی دو عالم…
    به آرزوش رسیده بود…

    (#همسر_شهید_صادق_عدالت_اکبری)

    1504371528434224193_101962.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:15:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      مذهبی_بودن_ما_دردسری_شد_که_نگو ...

    #مذهبی_بودن_ما_دردسری_شد_که_نگو


    برای کسی که بهترین سفرش #تایلند و #ترکیه س..?
    من چگونه از #عاشقانه های بین الحرمین بگویم…؟!?
    چگونه از شب های حرم…?
    از #صحن_انقلاب…از سکوت #اروند بگویم …؟!☺️


    برای کسی که عمیق ترین عشقش #دوست_دختر یا #دوست_پسر یه که هرروز با یکی میگرده…?


    من چگونه از #عاشقانه_های_دونفره زوج های مذهبی بگویم..؟!؟ چگونه از تعهد زوج های مذهبی بگویم؟؟?♥️


    برای کسی که مدام به فکر اینه که چه آرایشی بکنه و لباسی بپوشه که بیشتر جلب توجه کنه…?

    چگونه بگویم که چقدر لذت دارد که بین لباس هایت دنبال چیزی بگردی که جلب توجه نکنه …؟!???


    برای کسی که شاخص ترین شخصیت براش مانکن های غربیست…?
    من چگونه از بزرگی و مردانگی #شهدا بگویم …؟!??


    برای کسی که قشنگ ترین نوا براش موزیکه…?
    من چگونه توضیح بدهم که با گوش کردن نوای حسین حسین…?
    با گوش کردن مداحی اهل بیت و شهدا چه حال خوشی پیدا میکنم…؟!?


    برای کسی که بهترین مکانش پارتی است…?

    من چگونه از قشنگترین لحظاتم که در هیات سپری شده بنویسم..؟!?


    به کسی که چشمش مدام دنبال #ناموس مردم است???
    من چگونه توضیح بدهم که #کنترل_نگاه علاوه بر سختی اش چه لذت عمیقی دارد….؟!?


    برای کسی که نهایت #روشنفکری اش تقلید از غربه?
    من چگونه از زیبایی #سبک_زندگی_اسلامی بگویم …؟!



    #چه_بگویمــــــــــ?

    موضوعات: خانواده
     [ 02:14:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      قسمت_هشتم - من زنده ام ...

    ?من زنده ام?

    #قسمت_هشتم

    به قدری خوشحال شده بودم که فراموش کردم دسته گلم را با خودم ببرم. پیش از آنکه فرصت پیاده شدن به آنها بدهم با عجله تلاش کردم سوار ماشین شوم. اما چهره ی همه ی بچه ها در هم رفته و چشم ها قرمز و خیس بود. علی که از همه کوچک تر بود و بیشتر از دو سال نداشت، توی بغل اقا بود و از گریه ی زیاد هق هق می زد. از سوار شدن به ماشین، صرف نظر کردم و عقب عقب رفتم تا سواره ها پیاده شوند. راننده یکی یکی بچه ها را بغل می کرد و پایین می گذاشت اما همه ی بچه ها شلوارهای عیدشان توی دستشان بود و به جای آن، دامن قرمز پوشیده بودند. همه همسایه ها با هلهله و گل و شیرینی و سلام و صلوات بچه ها را به خانه ی خاله توران بردند و چند دقیقه بعد صدای سازو دهل در تمام محله پیچید. من که همپای علی گریه می کردم، نمی دانستم این شیرینی و ساز و دهل برای چیست؟ بچه ها را ردیف کنار هم خوابانده بودند و برایشان ساز و نقاره می زدند. کاغذها و بادکنک های رنگی تمام خانه را پر کرده بود. خانه پر از میهمان شده بود و دقیقه به دقیقه شلوغ تر می شد. بین مهمان ها سینی سینی شربت پخش می کردند. من هنوز با صدای بلند گریه می کردم و مادرم که نمی توانست مرا ساکت کند یا علی را با تشر به من گفت: علی درد داره، تو چرا گریه میکنی؟ گفتم منم دامن قرمز میخوام به هر ضرب و زوری بود توانستم یک دامن سرخابی بپوشم و کنار احمد و علی بنشینم. جشن ختنه سوران هفت شبانه روز ادامه داشت و تا آن زمان، پسرها دامن های قرمزشان را به تن داشتند. بعد از ان من تا مدت ها فکر می کردم این دامن ها دامن جشن و سرور است و به این خاطر هر وقت جایی مراسمی بود، انتظار داشتم همه دامن قرمز بپوشند. توی ان هفت روز که گوشت و جگر گوسفندی که قربانی شده بود پسرها را تقویت می کردند ولی آنها نمی توانستند مثل گذشته بازیو شیطنت کنند. . .
    دامن های قرمز تنگ، مانع از جست و خیزشان می شدو آنها را خانه نشین کرده بود. به هر تقدیر پاداش این خانه نشینی در بخش پایانی جشن و سرور مسلمانی و مردانگی، این بود که در یک عصر بهاری که هوای آبادان هنوز دم بهاری داشت.
    آقا بچه ها را داخل میدان بزرگ جلوی محله جمع کرد تا معرکه ی ناصر پهلوان را تماشا کنند. او هم بساط پهلوانی اش را پهن کرد. تمام بچه ها از ریز و درشت و کوجک و بزرگ دور تا دورش می نشستند و شش دانگ حواسشان را جمع می کردند تا تردستی های او شروع شود، زنجیر پاره کند و ماشین از روی سینه ی او رد شود.همه آرزو داشتند مثل ناصر پهلوان باشند.

    ادامه دارد…

    1504382546431704320_7940.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:14:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      برای سؤال‌های مردم جواب ارائه کنید ...

    ?طرح| رهبرانقلاب در دیدار اخیر:
    ⚠️ برای سؤال‌های مردم جواب ارائه کنید

    1504382621434204274_150458.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:13:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      بین خود و دیگران فاصله درست نکنید ...

    ⚠️طرح| توصیه رهبرانقلاب به زوج‌های جوان: بین خود و دیگران فاصله درست نکنید

    1504382656429635681_273618.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:13:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      خبر آمد خبری در راه است ...

    ?به گوش عالم برسانید..

    ?خبـر آمد خبـری در راه است

    ?عـــید مولایم علےدر راه است

    #غدیرے_ام
    #سقیفہ‌اے_نیستم✋✊?❤️?

    1504383040425615001_193620.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:13:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      جوادی! فلسفه بخوان، جوادی! عرفان بخوان! ...

    جوادی! فلسفه بخوان، جوادی! عرفان بخوان!

    ?زمانی آیت الله جوادی آملی جبهه مشرف شده بودند تا ملاقاتی با بسیجیان داشته باشند، در میان رزمندگان، نوجوان باصفایی بود که 14 سال داشت.

    پایین ارتفاع چشمه ای بود و باران گلوله از سوی عراقی ها می بارید. لذا فرماندهان گفتند برای وضو هم به آنجا نروید. بالا بنشینید و همانجا تیمم کنید.

    هنگامی که آیت الله جوادی تشریف آوردند، دیدند که آن نوجوان 14 ساله داشت به سمت چشمه می رفت برای وضو. بسیجیان هر چه فریاد زدند نرو خطرناک است، آن نوجوان گوش نکرد.
    آخر متوسل شدند به این عالم وارسته، حضرت آیت الله جوادی آملی که آقا! شما کاری بکنید. آقا نوجوان را صدا کردند که عزیزم کجا می روی؟ گفت میروم پایین وضو بگیرم.
    گفتند پسر عزیزم! پایین خطرناک است. فرماندهان گفتند می توانی تیمم کنی. شما تکلیفی ندارید. همان نماز با تیمم کافی است.

    ?نوجوان نگاهی بسیار زیبا به چشمان مبارک این عارف بزرگوار کرد و لبخند زیبایی زد و گفت بگذارید حاج آقا نماز آخرمان را با حال بخوانیم و رفت وضو گرفت و یک نماز باحالی خواند و برگشت.

    دقایقی بعد قرار بود عده ای از بسیجیان بروند جلو و با عراقی ها درگیر شوند. اتفاقا یکی از آنها همین نوجوان 14 ساله بود. یکی دو ساعت بعد آیت الله جوادی را صدا کردند و گفتند حاج آقا بیاید پایین ارتفاع. دیدند جنازه ی آوردند. آیت الله جوادی آملی نشستند و دیدند همان نوجوان با همان لبخند زیبا پرکشیده و رفته.

    ?آیت الله جوادی آملی کنار جنازه اش روی خاک نشستند، عمامه از سر برداشتند و خاک بر سر مبارکشان ریختند و گفتند :
    جوادی! فلسفه بخوان. جوادی! عرفان بخوان. امام به اینها چه یاد داد که به ما یاد نداد؟!
    من به او می گویم نرو و او می گوید بگذار نماز آخرم را با حال بخوانم. تو از کجا می دانستی که این نماز، نماز آخر توست؟ !
    «منبع: همشهری جوان شهریور 91»

    موضوعات: خانواده
     [ 02:11:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      خاطره شهید ...

    ‍ │سیره شھید?│

    یه روز کہ اومدم خونه
    چشماش سرخ شده بود.

    نگاه ڪردم دیدم ڪتاب گناهان کبیره? شهید دستغیب تو دستاش گرفته …

    بهش گفتم : گریه ڪردے?؟

    یه نگاهے به من ڪرد و گفت :

    راستے اگه خدا اینطوری کہ توی این ڪتاب نوشته با ما معامله کنہ عاقبت ما چے میشه؟

    مدتے بعد برای گروه خودشـون یه صنـدوق? درست ڪرده بود و به دوستاش گفتہ بود:

    هر ڪس غیبت بڪنہ 50 تومان? بندازه توے صندوق، ” باید جریمــــه بدید تا گنــــــاه تڪـــرار نشـــــه “

    ✍ راوی : همسر شهیــد

    #شهید_محمدحسن_فایده ?

    1504446895434139186_152383.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:10:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      بزودی یک سامانه هوای بهشتی از غرب کشور وارد می شود... ...

    ♦️بزودی یک سامانه هوای بهشتی از غرب کشور وارد می شود…

    1504447216434311162_78074.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:10:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      ان الله لا یحب کل مختال فخورا ...

    ?فخر فروشی که در قرآن و در روایات بسیار مذمت شده و در دنیای مجازی به شکل متفاوت این روزها به اصطلاح مذهبی ها جلوه گر است
    ان الله لا یحب کل مختال فخورا نسا 36
    معنی فخر فروشی یعنی به خود بالیدن. به خود و آنچه متعلق به اوست
    جالب اینجاست که در روایات ، عمده ترین موضوع فخر فروشی داشتن همسر و فرزند و مقام است
    ?خیلی در این فضا نمیشود به شکل تفصیلی به مطالب بپردازم اما در این حد بگویم که ملاک تشخیص فخر فروشی در دنیای واقعی و از نگاه روانشناختی سه چیز است
    ☑️اول اینکه کاملا به شنونده و مخاطب القا میشود که من چیزی در دنیا دارم که که تو نداری
    ☑️دوم اینکه آن چیزی که من دارم خاص و از همه بهتر است
    ☑️سوم اینکه خواسته یا ناخواسته سخنم موجب حسرت در دل فردی میشود
    که اینجا کار خطرناک خواهد شد
    این سه مورد در روایات به شکل مفهومی بیان شده و اساسا فلسفه مذمت فخر فروشی این سه چیز است که در شکل گیری اخلاق انسان فرد را به جایی میرساند که ایمانش ضعیف شده . چرا که فکر میکند آن چیزی را که دارد هیچ وقت از بین نخواهد رفت.
    ?این کار آنقدر خطرناک است که امیرالمومنین ع هشدار داده اند (فخر فروشی باعث هلاکت شدن انسان خواهد شد). نیاز به توضیح ندارد که چرا فخر فروشی باعث هلاک شدن میشود؟ کمی فکر کنید جواب قشنگی پیدا میکنید که دقیقا قرآن به آن در چندین آیه و سوره اشاره کرده!
    ?بعضی استدلال میکنند که این کار ما باعث ترویج سبک زندکی اسلامی است و نه فخر فروشی!
    ➖البته که خدا از دل ها بیشتر آگاه است….
    (بل الانسان علی نفسه بصیره ولو القی معاذیره قیامت 14.15) بلکه انسان خودش از وضع خودش آگاه است هر چند در ظاهر برای خود عذرهایی بتراشد
    ?ولی یک نگاهی به سیره ائمه اطهار علیهم السلام وبزرگان بکنید ببینید آیا آنها اینگونه سبک زندگی را ترویج میکردند؟
    با پخش کردن عکسها و زندگی و مشخصات شخصی خودشون و شوهرشون؟ اونم دست به دست؟ قلب در قلب؟

    ?هیچ وقت با این توجیه که دلشون با دیدن زندگیِ آدم مرفه ها و زوج های لاکچری و پولدارا آب نمیشه
    با دیدن این عکس ها آب میشه…
    گول نزنیم که پاتوق بچه مذهبی ها در صفحات و کانالها و گروهها ی مذهبی است نه صفحات مستهجن و لاکچری
    از تصاویر انیمیشنی استفاده کنید به جای اینکه از حریم خصوصی خود در فضای عمومی به اشتراک بگذارید
    #فراهانی
    حق نویسنده محفوظ بماند

    حق نویسنده محفوظ بماند

    1504447345435832713_14391.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:09:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      او خواهد آمد ...

    ⚜?⚜?⚜

    ?چقدر خوب است که دستانم بجای لاک جیغ،
    ساق دارند و پیشانی ام بجای تارهای رنگ شده،
    زیر سایه ی چادرم آرام گرفته …

    ?خوب است که نگاهم بجای هرزگی به
    قدمهایم دوخته شدند و نقاشی نکرده ام آنچه
    را که باید ساده و بی آلایش باشد….

    ?جایی خواندم زنان شیعه ناموس امام زمانند!
    چقدر لذّتبخش است که پسوند نامم شمایید،،
    پس تمام تلاشم را میکنم تا بدنامی ببار نیاورم آقا …

    ?امّا تلخ است غربتُ درد است تنهایی در این راه… ولی همانقدرشیرین است که این غربت بوی شما را میدهد…و چه درد شیرینیست انتظار دیدنتان!!!
    بابای غریبان!نرسید وقت آمدنتان؟؟؟

    1504447417k_pic_b42669ca-027f-49e9-8168-ffe29d831218.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:09:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      نظرجرج جرداق(دانشمند مسیحی) در خصو ص نهج البلاغه ...

    جرج جرداق(دانشمند مسیحی)پس از200بار مطالعه نهج البلاغه:
    “ای علی!
    اگر بگویم تو از مسیح بالاتری، دینم نمی پذیرد!
    اگر بگویم او از تو بالاتر است،
    وجدانم نمی پذیرد!
    نمی گویم تو خدا هستی!
    پس خودت بگو کیستی؟

    1504447466k_pic_d9582284-d403-4aed-b756-f84fe1631c0e.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:08:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      معرفی کتاب ناب ...

    ◾️معرفی کتاب؛✍
    ?اثر علامه جوادی آملی
    ?چاپ میلیونی(حدود 200 بار تجدید چاپ)
    ?پرفروش ترین کتاب
    ?موضوعات: مسافرت، زندگی، بهداشت، پوشش، خواب و بیداری، صله رحم، حیوانات، محیط زیست و…

    1504447540435823791_1234.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:07:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      تولید داخلی یک مسئله مقدس است. ...

    | امام خامنه‌ای? |

    فروش و مصرف
    کالای خارجی? باید
    به عنوان یک ضد ارزش ?
    تلقی شود مگر آنجا که
    مشابهش نیست.
    تولید داخلی یک مسئله مقدس است.

    1504463349435822165_14358.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:07:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      بازگشت شهید مدافع حرم بعد از 2 سال ...

    ?پیکر پاک و مطهر شهید مدافع حرم حاج محمود شفیعی پس از دوسال شناسایی به کشور بازگشته است و هم‌اکنون در معراج‌الشهدای تهران قرار دارد?

    1504463404434327994_73208.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:07:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      نکته اخلاقی ...

    هیچوقت پدر و مادرتان را

    بخاطر چیزی که
    نتوانستند به شما بدهند
    سرزنش نکنید
    شاید
    تمام دارائیشان همان بوده که برایتان فراهم کرده اند…

    1504463458434331246_26137.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:06:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      قسمت_نهم- من زنده ام ...

    ?من زنده ام?

    #قسمت_نهم

    من و احمد و علی یک سال تحصیلی با هم فاصله داشتیم. کتاب های درسی آنقدر دست به دست می شد، که وقتی به علی می رسید کلمات همه رنگ و رو رفته بود. عموما بعدازظهری بودیم و با یک ناهار مختصر کیف به دست راهی مدرسه می شدیم. وقتی از تیررس نگاه اهل خانه و محل دور می شدیم احمد کیف ما دوتا را روی سرش میگذاشت و ادای زنان دوره گرد عرب را در می آورد.احمد کیف به سر مثل باد می دوید و ما به دنبال او تمام مسیر خانه تا مدرسه را بدون ترس از زمین خوردن می دویدیم.طوری که وقتی به مدرسه می رسیدیدم حدود ده دقیقه روی کیفمان می افتادیم و نفس نفس می زدیم. اسم دبستان من مهستی بود و سر راه مدرسه ی آنها قرار داشت.
    آنها کیف مرا همان دم در مدرسه پرت می کردند و میرفتند. اولیای مدرسه فکر می کردند من به شوق مدرسه میدوم.غافل از اینکه این شوق وقت خروج از مدرسه بیشتر بود. با این تفاوت که در مسیر بازگشت احمد کیف هایمان را سر کوچه به دستمان میداد و مثل بقیه بچه ها راهی خانه میشدیم.آقا ما را بد عادت کرده بود.همیشه موقعی که خسته از مدرسه بر میگشتیم اورا میدیدم که جلوی در خانه ایستاده و با جیب هایی پر از نخودچی کشمش منتظر ماست. از سر کوچه چشم از در خانه بر نمیداشتیم. با دیدن آقا دلگرم می شدیم و خستگی های مدرسه از یادمان میرفت.آقا می گفت : هرکدومتون می تونه از توی جیب هام فقط یک بار به اندازه ی مشت هاش نخودچی کشمش برداره. به من می گفت: اول نوبت دختر تو جیبی باباس، بعد نوبت علی و بعد احمد. همه ی آرزویم این بود که بزرگ شوم و قدم به جیب آقا برسد چون همیشه کنار جیب هایش را از بس که حرص میزدیم پاره می کردیم. با این یک مشت نخودچی کشمش که هنوز مزه اش زیر زبانم مانده سرمان گرم بود تا خوردنی دیگری گیرمان بیاید.آنقدر شرطی شده بودیم که اگر آقا را دم در نمیدیدم بغض می کردیم. یک روز که من کلاس چهارم و احمد و علی کلاس دوم و سوم بودند، وقتی رسیدیم در خانه، آقا نبود. رفتیم داخل خانه، دیدیم داخل هم کسی نیست. حتی مادرم که عضو ثابت خانه بود، هم حضور نداشت.
    داداش حمید را که هنوز شیرخوار بود سپرده بودند به خاله توران. بعد از چند دقیقه خاله توران که همسایه ی دیوار به دیوار ما بود داخل آمد و گفت: بچه ها بریم خونه ما چای شیرین بخوریم. رفتیم چای شیرین خوردیم اما سراغ هرکس راکه میگرفتیم خاله توران می گفت: حالا می آن. جایی رفتن،کار داشتن. برید بازی کنید.
    نزدیک غروب شد و باز هم خبری نشد. بعد از غروب یواش یواش سرو کله ی آبجی فاطمه و بچه ها پیدا شد، همه ی قیافه ها هراسان و چشم ها سرخ و نمناک بود. اما باز هم از آقا و مادرم و کریم و رحیم خبری نبود. آنها بی آنکه توضیحی بدهند می گفتند: حالا پیداشون می شه. حالا می آن. اما نمی گفتند آنها کجا رفته اند. اواخر شب همه آمدند جز آقا. باز کسی نگفت چرا آقا نمی آ ید. آن شب مادرم تا صبح بیدار بود و پای سجاده اشک می ریخت و پیغمبر و امام ها را صدا می زد و قسم می داد و دخیل می بست. صبح که بیدار شدیم همه رفته بودند و دوباره خاله توران و چای شیرین و ناهار دمپختک. خورده نخورده رفتیم مدرسه. احمد آن روز کیف هایمان را بر سر نگذاشت و هر سه آرام آرام به مدرسه رفتیم. همه ی ما لحظه های آن روز سنگین را که سخت می گذشت سپری کردیم به این امید که وقتی به خانه برگشتیم آقا با جیب های پر از نخودچی منتظرمان باشد و بگوید اول دختر تو جیبی بابا.

    ادامه دارد…

    1504463482431704320_7940.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:06:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      بسته های فرهنگی راهیان نور غرب ...

    سلام دوستان
    بسته های فرهنگی ویژه ,شرکت کنندگان در اردوی راهیان نور غرب?? ,یکشنبه مدیریت حوزه علمیه خواهران استان? ,ان شاالله پنجشنبه عازم هستیم✋ ,اگه نظری داشتید بفرمایید ,در خدمتیم ,?

    1504471678k_pic_f98a1b6b-89eb-4ba1-b355-f3fc39cb41ec.jpg

    1504471677k_pic_fe16ac51-3687-4333-893b-01d0c19927b5.jpg

    1504471677k_pic_b901623b-59d5-4337-ac1c-d0680cfa505f.jpg

    1504471678k_pic_8c5dc51c-295c-4b9c-af1f-1c1c5c0e788f.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:05:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      السلام علیک یا حسن مجتبی (ع) ای غریب مدینه ...

    السلام علیک یا حسن مجتبی (ع) ای غریب مدینه

    1504513395_.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:04:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت

      بی خود و بی جهت دارن باهات سر جنگ این قده نیزه دار اومد که عرصه شد تنگ ...

    گریه می کنم برای گریه ی شما
    گریه می کنم به زیر خیمه ی شما
    گریه می کنم برا رقیه ی شما
    گریه می کنم
    گریه می کنم صبح و مسی برا غمت
    گریه می کنم بردن ازت پیروهنت
    گریه می کنم برای زخمای تنت
    گریه می کنم
    گریه می کنم با گریه های مادرت
    گریه می کنم جلو چشای خواهرت
    گریه می کنم بریدن و بردن سرت
    گریه می کنم
    گریه می کنم برای خشکی لبت
    گریه می کنم کشتن و آب ندادنت
    گریه می کنم که نیزه زار شده تنت
    گریه می کنم
    بی خود و بی جهت دارن باهات سر جنگ
    این قده نیزه دار اومد که عرصه شد تنگ
    یه عده بی هوا بهت زدن سنگ
    افتادی با صورت و صورتت زمین خورد
    روبروی چشمای مادرت سرت برد
    با دیدن این واقعه خواهراتم مرد
    حسین حسین وای وای نگو من و نمی خوای
    حسین حسین وای وای نگو من و نمی خوای

    150451761522c599f8e085e4388b404cb79a891a9c-425.jpg

    1504517614812310271_118973.jpg

    موضوعات: خانواده
     [ 02:03:00 ب.ظ ]



     لینک ثابت