سالار زینب حسین جان
جانم حسین ع







 << < تیر 1398 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        




سالار زینب


جانم حسین ع




جستجو






آمار


  • امروز: 34
  • دیروز: 159
  • 7 روز قبل: 645
  • 1 ماه قبل: 4149
  • کل بازدیدها: 173090



  • رتبه



     
      کار #خدا را انجام بده! ...

    کار #خدا را انجام بده!

    با برنامه ای که ریخته بودم، باید ساعت پنج صبح بیدار می شدم. ساعت هفت صبح، زیر غذا را خاموش کردم و نشستم به مطالعه. تاریخ امتحانات نزدیک بود و باید با برنامه پیش می رفتم. کتاب های نیمه تمام و کارهایی که باید تیک انجام شده می خوردند هم روی میز، جلوی چشمم رژه می رفتند. رسیده بودم به صفحه 60 کتاب که صدای پای برادرزاده همسرم، از طبقه بالا آمد. مثل همیشه می دوید و بازی می کرد. با خودم فکر کردم الان یک هفته بیشتر است که ندیدمش و هیچ سهمی در لحظه هایش نداشتم. مبحث را تمام می کنم و تلفنی به مادرش می گویم که من خانه هستم و دو ساعت می توانم وقت بگذارم. اگر خواست، می تواند بچه را پیش من بگذارد. مادرش خوشحال می شود و می گوید خیلی کمک بزرگی است، کار مهمی داشته که نمی دانسته چطور انجامش دهد؛ آن هم با یک بچه پرانرژی که مدام توجه می خواهد.

    بین روز می فهمم پدر همسرم در خانه تنهاست. ناهار مناسب حالش را آماده می کنم و برایش می برم طبقه پایین. همسرم که می رسد، اجازه می دهم با جزئیات بیشتری از کار و دغدغه هایش و روزی که گذرانده، بگوید و در آرامش تمام و بدون فکر کردن به «لحظه بعد» به حرف هایش گوش می دهم و با ذهن و کلام و قلب و چشم هایم، همراهی اش می کنم.

    دو ساعتی که از غروب می گذرد، تمام هیاهوها به پایان می رسد. می نشینم پشت میزم. به این فکر می کنم که هیچ اتفاق تازه ای نیفتاد و کار خاصی نکردم. همه این ضرورت ها ممکن بود ناخواسته پیش بیاید؛ اما کوشیدم به همه شان جهت بدهم و به این فکر کنم که شاید در این لحظه، با این کار، خدا راضی تر است و همین هاست که کیفیت زندگی و روابط را بالاتر می برد.

    به یاد درسی از استاد بزرگوارم می افتم که همیشه می فرمود: کار خدا را انجام بدهید؛ نه این که برای خدا کاری انجام دهید! چون ممکن است حسین بن علی (ع) در حال سر بریده شدن باشد و شما در حال نماز خواندن، صدقه دادن، صله ارحام، درس خواندن و ..، برای خدا باشید!

    شاید من این جا نشسته بودم و برای خدا درس می خواندم و شخص دیگری همان موقع به کمک من نیاز داشت یا اولویت کار من چیز دیگری غیر از درس خواندن بود. شاید در تشخیص اولویت ها گاهی اشتباه کنیم. بالای دفترم می نویسم خدایا! مرا در تشخیص اولویت لحظات زندگی و درست از نادرست، یاری بده.

    حالا سه ساعت وقت دارم درس بخوانم و برنامه روزانه ام را تمام کنم. اصلاً ناراحت نیستم از این که وقفه افتاد بین درس خواندنم. با خودم فکر می کنم که تمام کارهایی که در طول روز انجام دادم، ان شاء الله که در راستای همین اهدافم بوده. یک هدف بزرگ که هر روز و هر لحظه به شکل اولویتی جدید درمی آید و خودش وعده داده که: «وَلَیَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ»؛ و خداوند کسانی را که یاری او کنند، یاری می کند.[1] زمزمه می کنم «یا من یعطی الکثیر بالقلیل»[2] و شروع می کنم به خواندن.

    منبع: نشریه خانه خوبان، زهرا اکبری

    1561613488large_5ca97c480acb5.jpg

    موضوعات: تبلیغ
    [پنجشنبه 1398-04-06] [ 10:01:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      نور چشمی #خدا شد ...

    نور چشمی #خدا شد

    نامش محمد بود. چشم امید خانواده و عصای پیری پدر و مادر. همان ها که هر روز، قد کشیدنش را به تماشا نشستند تا او تکیه گاه روزهای سختی شان باشد. سنگ صبور غم هایشان. محمد بزرگ شد و برای آینده زندگی اش، لباس پاسداری را برگزید. نه به عنوان شغل که محمد عاشق سپاه بود. عاشق دفاع از وطن. اهل نکا بودند؛ اما ازدواج محمد و شغلش، سببی شد برای رفت و آمدهای مداوم او به کرج. سختی راه و مسیر تقریباً طولانی، محمد را ساکن کرج کرد. این دوری برای پدر و مادر سخت بود؛ اما به خاطر رفاه فرزندشان، دل تنگی هایشان را ندید می گرفتند. آن ها نمی دانستند که قرار است محمد به دنیای دیگر برود و این پرواز، او را برای همیشه از خانواده دور خواهد کرد.

    پدرش که قلب داغ دارش هنوز باور ندارد محمد کنارش نیست، می گوید: «من بچه ها را با نان کارگری بزرگ کرده بودم. در همان روستا، کار کشاورزی می کردم و هرکاری از دستم برمی آمد، انجام می دادم تا آن چه بر سفره خانواده ام می گذارم، حلال باشد. حتی به خواست یکی از دوستان که به دنبال شاگردی مورد اعتماد می گشت، به مغازه اش رفتم و شاگرد مغازه شدم. می دانستم رزق حلال در عاقبت به خیری اعضای خانواده ام بسیار مؤثر خواهد بود.» چشم های پدر محمد در نبود محمد خیس است؛ اما سری بلند دارد، سر بلند پدر، نشان از افتخارآفرینی محمد است. محمدی که نان حلال پدر، وجودش را با آسمان پیوند زد.

    می دانستم رزق حلال در عاقبت به خیری اعضای خانواده ام بسیار مؤثر خواهد بود.

    محمد پدر شده بود. همسری موفق بود. یک پاسدار درست کار؛ اما همیشه حسرتی بزرگ روی قلبش سنگینی می کرد؛ حسرت نبودن در دوران دفاع مقدس. ارتباط خوب او با شهدا سبب می شد در تمام لحظات زندگی اش به یاد شهادت باشد و امان از روزهایی که ماجرای سوریه آغاز شد و برخی دوستان محمد راهی شدند. محمد دیگر آرام و قرار نداشت. می گفت: «ما عقب ماندیم و آن ها رفتند. ما گناه کاریم که ماندیم و سربار جامعه شدیم. ما که برای مملکت مان کاری نکردیم؛ اما شهادت شهید بیضایی، بیشترین تأثیر را روی محمد گذاشت. بعد از او دیگر دلی برای ماندن نداشت.

    محمد حافظ قرآن بود. مهربان و خوش اخلاق. خادمی امام حسین (ع) سمتی بود که محمد به آن افتخار می کرد. در مراسم اباعبدالله (ع) با تمام وجود فعالیت می کرد. از غبارروبی هیئت تا پارچه زنی عزای امام حسین (ع) و نظافت سرویس های بهداشتی و شاید در همین هیئت ها و مراسم بود که توانست نور چشمی خدا شود. محمد ساک سفرش را بست، دل از پسر نه ساله و دختر دو ساله اش کند. همسرش را به حضرت زینب سپرد و از پدر و مادر حلالیت طلبید. همه می دانستند محمد می رود تا به آرزویش برسد.

    شاید در همین هیئت ها و مراسم عزای امام حسین (ع) بود که توانست نور چشمی خدا شود

    یکی از دوستان شهید درباره او می گوید: «محمد در عملیات ها در عراق، سوریه و لبنان، حرف برای گفتن داشت. یکی از نیروهایی بود که می توانست آن چنان پیشرفتی کند که مسئولیتی مهم در سپاه یا در اداره نظام داشته باشد؛ ولی رفت و یک نفر از یاران رهبری کم شد. او فرمانده بود. مربی سلاح، تخریب و تاکتیک. کاملا مسلط به زبان انگلیسی و عربی وفرمانده میدان قوی بود.

    محمد معافی در 35 سالگی در شهر البوکمال، واقع در استان دیرالزور سوریه، در دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) به دوستان شهیدش پیوست و قلب بی قرارش آرام گرفت.

    منبع: نشریه خانه خوبان (114)، فاطمه دولتی

    1561613190large_5d08c51ebe371.jpg

    موضوعات: تبلیغ
     [ 09:56:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      مبلغان راستین نه از مردم می ترسند و نه از حاکمان ...

    مبلغان راستین نه از مردم می ترسند و نه از حاکمان

    کسی که مى ‏خواهد تبلیغ کند باید سخن خود را بگوید و از کسی هم نترسد، تا مباد در اثر ترس چیزى را که خدا واجب کرده نادیده بگیرد. و باید در انتظار فشار از سوى دیگران هم باشد و براى روبرو شدن با آن خود را آماده سازد. کمترین این فشارها پراکنده شدن مردم از اطراف او و تنها ماندنش یا زندان و شکنجه و تبعید از سوى حاکمان ستمگر و فاسد است. استقامت در برابر این ها به رسیدن به اهدافش در دنیا یعنى هدایت مردم و دگرگون ساختن ایشان و در آخرت به راهبرى آنان به بهشت جاوید منتهى مى‏ شود.

    از این رو آیه 39 سوره احزاب به یکى از مهمترین برنامه‏ هاى عمومى انبیاء اشاره کرده، مى ‏فرماید: «پیامبران پیشین کسانى بودند که تبلیغ رسالت هاى الهى مى‏کردند و از او مى‏ ترسیدند و از هیچ کس جز خدا واهمه نداشتند»(الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ). یعنی ای پیامبر تو نیز در تبلیغ رسالت هاى پروردگار نباید کمترین وحشتى از کسى داشته باشى هنگامى که به تو دستور مى ‏دهد یک سنت غلط جاهلى را درهم بشکنی هرگز نباید در انجام این وظیفه کمترین نگرانى از ناحیه گفتگوى این و آن به خود راه دهى که این سنت همگى پیامبران است.

    اصولا کار پیامبران در بسیارى از مراحل شکستن این گونه سنت ها است و اگر بخواهند کمترین ترس و وحشتى به خود راه بدهند در انجام رسالت خود پیروز نخواهند شد قاطعانه باید پیش روند، حرف هاى ناموزون بدگویان را به جان خریدار شوند و بى اعتنا به جوسازی ها و غوغاى عوام و توطئه فاسدان و مفسدان به برنامه‏ هاى خود ادامه دهند چرا که همه حساب ها به دست خدا است. لذا در پایان آیه مى ‏فرماید: «همین بس که خداوند حافظ اعمال بندگان و حسابگر و جزا دهنده آن ها است»(وَ کَفى‏ بِاللَّهِ حَسِیباً). این تعبیر دلیلى است براى این موضوع که رهبران الهى نباید در ابلاغ رسالات خود وحشتى داشته باشند چون حسابگر زحمات آن ها و پاداش دهنده خدا است.

    این آیه دلیل روشنى است بر اینکه شرط اساسى براى پیشرفت در مسائل تبلیغاتى قاطعیت و اخلاص و عدم ترس و وحشت از مردم است مبلغ باید جز از خدا از هیچ کس ترسی نداشته باشد. آن ها که در برابر فرمان هاى الهى خواسته ‏هاى این و آن و درخواست های بى رویه گروه‏ ها و جمعیت ها را در نظر مى ‏گیرند، و با توجیهاتى حق و عدالت را تحت تاثیرافکار و اعمال آن ها قرار مى ‏دهند، هرگز نتیجه اساسى نخواهند گرفت، هیچ نعمتى برتر از نعمت هدایت نیست، و هیچ خدمتى برتر از بخشش این نعمت به انسانى نمى ‏باشد، و به همین دلیل پاداش این کار برترین پاداش ها است.

    لذا در حدیثى از امیر مؤمنان(ع) مى ‏خوانیم: «هنگامى که رسول خدا (ص) مرا به سوى یمن فرستاد فرمود با هیچ کس پیکار مکن مگر آن که قبلاً او را دعوت به سوى حق کنى، به خدا سوگند اگر یک انسان به دست تو هدایت شود براى تو بهتر است از تمام آنچه خورشید بر آن طلوع و غروب مى ‏کند».(1) و باز به همین دلیل است که مبلغان راستین باید نیازى به مردم نداشته باشند و نه ترسى از هیچ مقامى که آن نیاز و این ترس بر افکار و اراده آن ها خواه و ناخواه اثر مى ‏گذارد. یک مبلغ الهى به مقتضاى: «وَ کَفى‏ بِاللَّهِ حَسِیباً» تنها به این مى ‏اندیشد که حسابگر اعمال او خدا است، و پاداشش به دست او است، و همین آگاهى و عرفان به او در این راه پر نشیب و فراز مدد مى ‏دهد.

    علی کفشگر فرزقی

    منبع: تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، ج‏17، ص:330

    1561613047large_5d0dfbbad3ea5.jpg

    موضوعات: تبلیغ
     [ 09:54:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت

      جشن تکلیفم بود /// هدیه می آوردند ...

    #جشن تکلیفم بود /// هدیه می آوردند

    هرکسی با خود داشت /// هدیه ای با لبخند

    هدیه هایم همگی /// خوب وزیبا بودند

    من شمردم همه را /// نوزده تا بودند

    گفت مادر اما /// هدیه هایت شد بیست

    هیچ می دانی تو! /// هدیه آخر چیست؟

    آن توهستی زهرا /// در لباسی زیبا

    چادرت خوب وقشنگ /// هدیه خوب خدا

    چه گل زیبایی /// ما به تو می نازیم

    از گل روی تو ما /// عکسی می اندازیم

    جشن چادر هدیه شعر کودک سن تکلیف خوب خدا جشن کلیف

    1561612935large_5d0e2b1a148b8.jpg

    موضوعات: تبلیغ
     [ 09:52:00 ق.ظ ]



     لینک ثابت